بقول داریوش....گریه ننگ مردونگی...مرد باید انقد تو خودش بریزه که لبریز بشه از گفتن....اونموقع بگرده دنبال محرم برا درد دل.....اما حرفایم را به چه کسی بگویم...بیگانگان...چقدر سخت است ک لبریز باشی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نباشد....
ماها همون بچه هایی هستیم که تو چهار سالگی هدفمون رفتن به مرحله ی بعدی تینی تون... تو 7.8 سالگی بردن گوی طلایی کراش...تو 12.13 سالگی با آنجل جین پدر اون دختر کره ای رو در آوردن و الانم دغدغه مون اینه که پسره و دختره تو Sims باهم ازدواج کنن...چه پیشرفت محسوسی کردیم...خدا میدونه تو 20سالگی چی میخوایم بازی کنیم... ماها همون دخترایی هستیم که از وقتی هر و از بر تشخیص دادیم..افتادیم پشت سر جاستین ... که هر کاری میکردو تقلید میکردیم..حتا تکون دادن سرش که یه موقعی سوژه ی خنده بود...شما هم همون پسرایی هستین که خودتونو کپ جاستین میکردین بعد وقتی ازتون میپرسیدن جاستین بیبر و میشناسی؟ میگفتین ایش...همون پسر سوسوله رو میگی؟؟؟ ماها همون بچه هایی هستیم که رد پای آبیو میدیدیم.... بعد خودمون عروسکامونو قایم میکردیم بعد با آبی میرفتیم دنبالش میگشتیم...ما ها همون بچه هایی هستیم که باب اسفنجی و گربه سگو میدیدیم ک الانم اگه پخش بشه چار چشمی میشینیم نگاش میکنیم.... ماها همون بچه هایی هستیم که قبل خواب دعا دعا میکردیم که عموپورنگ نامه هایی که براش مینوشتیم وبخونه تا تو مسابقه ی چپ چپ راست راستش شرکت کنیم... ماها همون بچه هایی هستیم که زنگ میزدیم 118 درد دل میکردیم...زنگ میزدیم فرودگاه بعد 3 دقیقه که وصل میکرد به اپراتور فوت میکردیم... همونایی که زنگ میزدی به صدای مشاور براش قصه میبافتیم که باباو مامانمون از هم طلاق گرفتن ...بابامونم همش مارو با کمربندش میزنه و هر هر میخندیدیم... ماها همونایی هستیم که تو عروسیا وقتی میخاستن فیلم برداری کنن مارو مینداختن وسط ...ماهم واسه خودمون میرقصیدیم...آخررشم دو تا دور میزدیم همه دست میزدن برامون... ما ها همون بچه هایی هستیم که 4 سال تمام فرستادنمون مهد کودک.... همونایی که دفتر کار پسرارو خط خطی میکردن....همونایی که دخترارو تو سرسره هول میدادن...همونایی که مداداشونو از دو طرف تراش نمیکردن چون بهشون گفته بودن اگه از دوطرف تراش کنن خواهر یا برادرشون اوف میشه... همونایی که مامانمون یه دستمونو میگرفت ...بابامونم یه دست دیگمونو....بعد ما محکم دستاشونو میگرفتیم اون وسط تاب میرفتیم... همونایی که از پیر مرد پیر زنا بدمون میومد چون همش بهمون میگفتن سیس.... ماهم باهاشون قهر میکردیم...وقتی بهمون آبنباتم میدادن آشتی نمیکردیم ....اصلا ما که الان 1000 تا وبلاگ میزنیم و بعد رمزشونو گم میکنیم....که میشینیم تخیلاتمونو توش مینویسیم....هممونم 10 بار عاشق شدیم بعد بالای وبلاگمون مینویسیم من نه عاشقم و نه محتاج نگاهی که بلغزد برمن...من خودم هستم و یک حس غریب که به صد ناز و هوس می ارزد... همونایی که بعضی وقتا عجیب تریپ غم گین میگیریم بعد گوشیو میذاریم تو گوشمون آهنگای شاد گوش میدیم...وسطشم میزنیم زیر گریه... دروغ میگم بگین دروغ میگی.... ما نه نسل اولیم نه نسل دوم نه نسل سوم...نه چهارم... ما اون وسط وسطاییم که هیشکی مارو نمیتونه درک کنه به جز خودمون...نه؟
بقول داریوش....گریه ننگ مردونگی...مرد باید انقد تو خودش بریزه که لبریز بشه از گفتن....اونموقع بگرده دنبال محرم برا درد دل.....اما حرفایم را به چه کسی بگویم...بیگانگان...چقدر سخت است ک لبریز باشی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نباشد....
1394/06/4 - 17:11 ·
1394/06/10 - 15:53 ·

1394/06/12 - 17:55 ·ببخش دیر گذاشتم کار پیش اومد بیادتم رفیق
شادی


1394/06/12 - 21:42 ·پروانه ای است
که هر چه تقلا کنی
نمی توانی آن را شکار کنی...
باید آرام باشی
تا روی شانه ات بنشیند
شانه هایتان پر از پروانه باد...
کیفیت دروبینم کمه براهمین زیادمشخص نیس
براهمتون بهترینارو ارزو میکنم
پــــــــــــرواز را بـــــــــه خـــــــاطــــــر بسپـــــــار



1394/06/13 - 13:58 ·پــــــــــــرنده مردنـــــــی ست

1394/06/14 - 13:08 ·
1394/06/14 - 13:09 ·
1394/06/14 - 13:10 ·
1394/06/14 - 13:10 ·
1394/06/14 - 13:12 ·یادگار لیانا....

1394/06/14 - 13:14 ·
1394/06/14 - 13:18 ·
1394/06/14 - 13:19 ·
1394/06/14 - 17:35 ·
1394/06/16 - 20:00 ·
1394/06/16 - 22:55 ·
1394/06/17 - 15:08 ·
1394/06/17 - 15:39 ·
1394/06/17 - 16:45 ·
1394/06/19 - 15:43 ·لینک گروه پارسه در تلگرام
1396/08/10 - 15:54 ·https://t.me/joinchat/DHKSI0VOYFOXe1NPaNnIEg
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﻢ ﭘُﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﺍﺋﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ! ﻭ ﻣﻦ، ﻣﻌﻠﻖ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ ﻣﯿﺎﻥ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﻭ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ و ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ! +من یکـــ مـــــــردادیـــــم من یک شیرم عاشق میشوم دل میبازم قلبم را احساسم را ارزانیش میکنم. اما مبادا روزی که احساسم را بازی دهند نابودشان میکنم قید قلب و احساسم را میزنم ولی غرورم را هرگز ... من یک مردادیـــــــم محبـت میکنــم ، عشــــق می ورزم ، تا بینهایــتِ زندگــــی امــــا ، کافیست دروغ بشنــوم ... جلوی چشمهایـــم ، اگر بارها ، با دندانهای شیـران بیشه ام ، تکـه پـاره شــــــوی ; دیگــــر دلـــم برایــت " آب " نخواهــــد شــــد!
1396/10/13 - 00:35 ·ماها همون بچه هایی هستیم که تو چهار سالگی هدفمون رفتن به مرحله ی بعدی تینی تون... تو 7.8 سالگی بردن گوی طلایی کراش...تو 12.13 سالگی با آنجل جین پدر اون دختر کره ای رو در آوردن و الانم دغدغه مون اینه که پسره و دختره تو Sims باهم ازدواج کنن...چه پیشرفت محسوسی کردیم...خدا میدونه تو 20سالگی چی میخوایم بازی کنیم... ماها همون دخترایی هستیم که از وقتی هر و از بر تشخیص دادیم..افتادیم پشت سر جاستین ... که هر کاری میکردو تقلید میکردیم..حتا تکون دادن سرش که یه موقعی سوژه ی خنده بود...شما هم همون پسرایی هستین که خودتونو کپ جاستین میکردین بعد وقتی ازتون میپرسیدن جاستین بیبر و میشناسی؟ میگفتین ایش...همون پسر سوسوله رو میگی؟؟؟ ماها همون بچه هایی هستیم که رد پای آبیو میدیدیم.... بعد خودمون عروسکامونو قایم میکردیم بعد با آبی میرفتیم دنبالش میگشتیم...ما ها همون بچه هایی هستیم که باب اسفنجی و گربه سگو میدیدیم ک الانم اگه پخش بشه چار چشمی میشینیم نگاش میکنیم.... ماها همون بچه هایی هستیم که قبل خواب دعا دعا میکردیم که عموپورنگ نامه هایی که براش مینوشتیم وبخونه تا تو مسابقه ی چپ چپ راست راستش شرکت کنیم... ماها همون بچه هایی هستیم که زنگ میزدیم 118 درد دل میکردیم...زنگ میزدیم فرودگاه بعد 3 دقیقه که وصل میکرد به اپراتور فوت میکردیم... همونایی که زنگ میزدی به صدای مشاور براش قصه میبافتیم که باباو مامانمون از هم طلاق گرفتن ...بابامونم همش مارو با کمربندش میزنه و هر هر میخندیدیم... ماها همونایی هستیم که تو عروسیا وقتی میخاستن فیلم برداری کنن مارو مینداختن وسط ...ماهم واسه خودمون میرقصیدیم...آخررشم دو تا دور میزدیم همه دست میزدن برامون... ما ها همون بچه هایی هستیم که 4 سال تمام فرستادنمون مهد کودک.... همونایی که دفتر کار پسرارو خط خطی میکردن....همونایی که دخترارو تو سرسره هول میدادن...همونایی که مداداشونو از دو طرف تراش نمیکردن چون بهشون گفته بودن اگه از دوطرف تراش کنن خواهر یا برادرشون اوف میشه... همونایی که مامانمون یه دستمونو میگرفت ...بابامونم یه دست دیگمونو....بعد ما محکم دستاشونو میگرفتیم اون وسط تاب میرفتیم... همونایی که از پیر مرد پیر زنا بدمون میومد چون همش بهمون میگفتن سیس.... ماهم باهاشون قهر میکردیم...وقتی بهمون آبنباتم میدادن آشتی نمیکردیم ....اصلا ما که الان 1000 تا وبلاگ میزنیم و بعد رمزشونو گم میکنیم....که میشینیم تخیلاتمونو توش مینویسیم....هممونم 10 بار عاشق شدیم بعد بالای وبلاگمون مینویسیم من نه عاشقم و نه محتاج نگاهی که بلغزد برمن...من خودم هستم و یک حس غریب که به صد ناز و هوس می ارزد... همونایی که بعضی وقتا عجیب تریپ غم گین میگیریم بعد گوشیو میذاریم تو گوشمون آهنگای شاد گوش میدیم...وسطشم میزنیم زیر گریه... دروغ میگم بگین دروغ میگی.... ما نه نسل اولیم نه نسل دوم نه نسل سوم...نه چهارم... ما اون وسط وسطاییم که هیشکی مارو نمیتونه درک کنه به جز خودمون...نه؟
1396/10/14 - 00:26 ·لایک به پروفایلتون زیباست


1397/01/26 - 08:29 ·و
لایک به مطالبتون فوق العادست
و
لایک به مردادی بودنتون که منم مردادیم
یه مردادیم با یه عالم غرور یه کوهم که پیش کسی خم نشد.........
ممنون بله واقعا به مردادی بودنم افتخار میکنم
1397/01/26 - 12:25 ·